شبِ سرد...



.

 

shabebitolu | 12:00 AM | ۱۳۹۰ نهم بهمن | ارسال نظر

.

دلا شبها نمینالی به زاری
سر راحت به بالین میگذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی تداری.

«بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست»

مباد ان دم که چنگ نغمه سازت
ز دردت بر نیانگیزد نوائی
مباد ان دم که عود تارُ پودت
نسوزد در هوای اشنائی

دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد،عشق ورزد ،اشک ریزد.

به فریادی سکوت جانگزا را
بهم زن،دردل شبها و هو کن
وگر یارای فریادت نماندَست
چو مینا گریه در گلو کن

صفای دلها ز درد است
دل بی درد همچو گور سرد است!!!

shabebitolu | 12:00 AM | ۱۳۹۰ نهم بهمن | نظرات (1)

 

من سکوت خویش را گم کرده ام
لا جرم دراین هیاهو گم شده ام
من،که خود افسانه می پرداختم،
عاقبت افسانۀ مردم شدم!

ای سکوت ای مادر فریاد ها،
ساز جانم از تو پر اوازه بود
تا در اغوش تو،راهی داشتم
چون شراب کهنه،شعر تو بود.

در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها!

گم شدم در این هیاهو،گم شدم
تو کجائی تا بگری دادمن؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!!!

shabebitolu | 1:04 AM | ۱۳۹۰ هفتم بهمن | نظرات (1)

سپیده عشق

آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه ... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
میشکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می اید
آه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بر وی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق

shabebitolu | 1:04 AM | ۱۳۹۰ هفتم بهمن | ارسال نظر

نفس...

راز دل با كس نگفتم چون ندارم محرمی ، هر كه را محرم شمردم عاقبت رسوا شدم ،

راز دل با آب گفتم تا نگويد با كسی ، عاقبت ورد زبان ماهی دريا شدم

فرياد من از داغ توست ، بيهوده خاموشم مکن ،

حالا که يادت ميکنم ، ديگر فراموشم مکن ،

همرنگ دريا کن مرا ، يکبار معنا کن مر

shabebitolu | 11:48 PM | ۱۳۹۰ چهارم بهمن | ارسال نظر

من هنوز

 چشمانم را
به اين خيابان ساكت و بي انتها
دوخته ام
من هنوز منتظر آن رهگذرم
اويي كه چون گذر آب روان
از چشمانم جاري شد
و بذر غم را به رگهايم پاشيد                             
در اين سكوت سرد
باد با درختان هم آوا
زوزه مي كشد
آسمان نيز
رنگ ماتم گرفته است
گاه ديگر
بغض خاكستريش را مي شكند
و چون باران سيل آسا
اشك مي ريزد
برگها زجه مي زنند
گويي آنها با نگاهي پريشان
وهم غروبي را مي نگرند
آنها مي دانند كه قلب من تنها
به اميد او مي تپد
ولي من هنوز اشك را
با خود زنداني كرده ام
و اين خيابان بي انتها
با صدايي غمگين
مرا به اميد مي خواند
و من هنوز با هزاران اميد
به آن سر نا پيداي خيابان مي نگرم
كاش لحظه اي باز
آمدنت را
از دور دست ها ببينم !

shabebitolu | 11:48 PM | ۱۳۹۰ چهارم بهمن | نظرات (1)

 
 



آرشيو مطالب

ایمیل مدیر وبلاگ

صفحه نخست

SMM

بهمن 1390

 

  RSS 


جامعه مجازی موسیقی ایرانیان

Copyright © http://shabesard.noteahang.com
All Rights Reseved.

ایجاد وبلاگ جدید | گزارش تخلف | نمایش لیست وبلاگ هاجامعه مجازی موسیقی ایرانیان