من سکوت خویش را گم کرده ام لا جرم دراین هیاهو گم شده ام من،که خود افسانه می پرداختم، عاقبت افسانۀ مردم شدم!
ای سکوت ای مادر فریاد ها، ساز جانم از تو پر اوازه بود تا در اغوش تو،راهی داشتم چون شراب کهنه،شعر تو بود.
در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو،گم شدم تو کجائی تا بگری دادمن؟ گر سکوت خویش را می داشتم زندگی پر بود از فریاد من!!!
|