|
|
دلا شبها نمینالی به زاری
سر راحت به بالین میگذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی تداری.
«بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست»
مباد ان دم که چنگ نغمه سازت
ز دردت بر نیانگیزد نوائی
مباد ان دم که عود تارُ پودت
نسوزد در هوای اشنائی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد،عشق ورزد ،اشک ریزد.
به فریادی سکوت جانگزا را
بهم زن،دردل شبها و هو کن
وگر یارای فریادت نماندَست
چو مینا گریه در گلو کن
صفای دلها ز درد است
دل بی درد همچو گور سرد است!!!
|
|
|
|
|